خوشحال خوشحالیم
خوشحال خوشحالیم
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

____________________
آرشیو

اسفند 1390

____________________
مطالب اخیر

بازنشستگی شیطان
ایرانیای هوشمند
دیوووونه
پَ نه پَ
قوانینی که نیوتون از قلم انداخت !!!
ضد زن
راننده کامیون
یک اشتباه کوچک اما . . .
دفتر عشق
عشق = هوس

____________________
نویسنده

سامان مرادی ( پنجه طلا )

____________________
لینک ها

کیت اگزوز ریموت دار برقی

ارسال هوایی بار از چین

خرید از علی اکسپرس

مستر قلیون

____________________
لینک ها

شوری سنج اب اکواریوم

کمربند چاقویی مخفی


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان خوشحال خوشحالیم و آدرس panjetala.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





____________________
امکانات

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 4
بازدید کل : 4204
تعداد مطالب : 10
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

جمعه 12 اسفند 1390برچسب:,

دیوووونه

فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند.

یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود

 را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت.

هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد

 رساند و او را از آب بیرون کشید.

وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد،

 تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند.

هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد

 برایت دارم. خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى،

 زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر، قابلیت

عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من

 به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست.

 و اما خبر بداین که بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد

 از این که از استخر بیرون آمد خود را با کمر بند حولة حمامش دار زده است

 و متاسفانه وقتى که ما خبر شدیم او مرده بود.

هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش

 را دار نزد. من آویزونش کردم تا خشک بشه



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: